تمامی روزهای سخت سال های دفاع مقدس برای رزمندگان دلاور خاطراتی زیبا و به یاد ماندنی رقم زده است ، خاطراتی كه با گذشت زمان طراوت و تازگی بیشتری پیدا می كند .
صبح روز اول بهمن ماه 65 بود . شب قبل را تا صبح با حاج یدا... تو كانال پرورش ماهی بودم . 10 روزی از شهادت حاج حسین گذشته بود و هنوز كسی لبخندی رو صورت حاجی ندیده بود. بد جوری بی طاقت شده بود و مدام تو خودش بود. تازه هوا كمی روشن شده بود كه یك رزمنده ی بسیجی به طرف حاج یدا... آمد و گفت: برادر كلهر، من دیشب خواب دیدم حاج حسین میر رضی سر راهی ایستاده، جلو رفتم و به او سلام كردم و گفتم: حاج حسین مگه تو شهید نشدی؟ اینجا چه می كنی؟
- چرا من شهید شدم، اما منتظر كسی هستم.
پرسیدم: منتظر چه كسی؟
- قرار است حاج یدا... بیاید، منتظر او هستم.
حالت حاج یدالله دگرگون شد، او كه پس از حاج حسین لبخندی به لب نیاورده بود خنده ای شیرین بر لبانش نشست و دست چپش را كه سالم بود دور گردن بسیجی حلقه نموده و از پیشانی او بوسه ای گرفت.
هنوز ظهر نشده بود كه خبر شهادت علمدار لشكر 10 سیدالشهدا (علیه السلام) را آوردند.
گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی
تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!
فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد
خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم
736062 بازدید
99 بازدید امروز
517 بازدید دیروز
2371 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian