×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همای سعادت

بیایم در حریم الهی حرمت شکنی نکنیم

× عشق یعنی خداشناسی خود شناسی حق شناسی از وفاپاکی و صدق و صفا language=java src=http://ir2khali.persiangig.com/java/motarjem36zaban/ div style=display:none;a href=http://www.hoob.ir حرم فلش - کد وبلاگ ثانیه شمار فلش/a/divembed src=http://noorani.persiangig.com/shomar-gheybat1.swf width=150 height=250 type=application/x-shockwave-flash wmode=transparent
×

آدرس وبلاگ من

gool.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dost1

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

عرش خدا

یک نفر دنبال خدا می گشت،شنیده بود که خدا آن بالاست و عمری دیده بود که 

دستها رو به آسمان قد می کشد.پس هر شب از پله های آسمان بالا می رفت، 

ابرها را کنار می زد،چادر شب آسمان را

 می تکاند ، ماه را بو می کرد و ستاره ها را زیر ورو

او می گفت: خدا حتما یک جایی همین جا هاست.  و دنبال تخت بزرگی می 

گشت به نام عرش؛ که کسی بر آن تکیه زده باشد. او همه ی آسمان را گشت اما 

نه تختی بود و نه کسی. نه رد پایی روی ماه بود و نه نشانه ای لای ستاره ها. از 

آسمان دست کشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ هم

آن وقت نگاهش به زمین زیر پایش افتاد.زمین پهناور بود و عمیق.پس جا داشت که 

خدا را در خود پنهان کند

زمین را کند،ذره ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروتر

خاک سرد بود و تاریک و نهایت آن جز یک سیاهی بزرگ چیز دیگری نبود

نه پایین و نه بالا، نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نکرد. اما هنوز کوه ها مانده بود. 

دریاها ودشت ها هم. پس گشت وگشت و گشت. پشت کوه ها و قعر دریا را، 

وجب به وجب دشت را. زیر تک تک همه ی ریگها را. لای همه  ی قلوه سنگ ها و 

قطره قطره آبها را. اما خبری نبود

از خدا خبری نبود

نا امید شد از هر چه گشتن بود و هر چه جست و جو

آن وقت نسیمی وزیدن گرفت. شاید نسیم فرشته بود که می گفت خسته نباش 

که خستگی مرگ است. هنوز مانده است، وسیع ترین و زیباترین و عجیب ترین 

سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده ای که نشانی اش روی هیچ نقشه ای نیست

نسیم دور او را گشت و گفت: "اینجا مانده است، اینجا که نامش تویی" و تازه او 

خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه ی کوچکی را گشود،راه ورود تنها همین بود

و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد

خدا آن جا بود

بر عرش تکیه زده بود و او تازه دانست عرشی که در پی اش بود، همین جاست

سال ها بعد ، وقتی که او به چشم های خود برگشت، خدا همه جا بود؛ هم در 

آسمان هم در زمین. هم زیر ریگ های دشت و هم پشت قلوه سنگ های کوه،

هم لای ستاره ها و هم روی ماه.

یکشنبه 26 دی 1389 - 6:15:50 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


شب آرزوها لیله الرغائب


داستان دستان بهشتی


داستان زندگی دختر فراری


گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی


تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!


ناامید شدن آسان است ولی...


فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد


به نام عشق


خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم


بیایدی مثل گلها


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

731598 بازدید

55 بازدید امروز

214 بازدید دیروز

1194 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements