من اشک های تو را بر کوبه های کوچه پس کوچه های سرد و خسته مدینه یافتم. خط تو را که بر پوست هر ستاره، غزل آفتاب را می نوشتی، خواندم. من نشان کبودین تو را از قافله هایی که از کناره بقیع می گذشتند گرفتم.... این شعله های عشق توست که انسان خسته را به میهمانی آفتاب می خواند. در حجم نگاه تو افق هم رنگ می باخت. سبزی این سال ها هنوز وام دار آن نگاه بلندی است که از قله ناپیدای تو سر زد. من با نوای آشنای تو از قناعت انجمادها و از پس کوچه های حقیر خلافت ها رهیدم... اوج تسلیت تو را آن جا که مردِ راه را پای انداخت شناختم. من در خاموشی قبرت تابش هزاران خورشید را دیدم. اگر قبرت را نشانی نیست چه باک؟ هر سنگْ نبشته ای حکایت تو را دارد...
* * * * *
آری میدانم دل تو هم مثل من این روزها گرفته است، میدانم.
آری میدانم که تو هم مثل من گلویی پر از بُغض واژه های زهرایی داری.
برای همین صدایت می زنم. بیا
بیا و تمام حرفهایت، تمام گریههایت را بیاور اینجا.
در کنار ساحل غمگین تبیان که این روزها غرق در موجهای اشک و آه است.
آری بیا و فریاد بزن غمی را که بر دلت داری.
سلام .
مطلب زیبایی بود من که لذت بردم
اگر وقت داشتید از وبلاگ من نیز بازدید کنید
ممنون
گلواژه های نـــــاب و پرمعنای زندگی
تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی!
فاسقي که در شب عروسي اش عاقبت به خير شد
خداحافظ همگی دوستانو بزرگوارن خوبم
731412 بازدید
83 بازدید امروز
149 بازدید دیروز
1076 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian